امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۶۶۸: کالبد از دل تهی شد، گر چه جان بیرون رود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کالبد از دل تهی شد، گر چه جان بیرون رود دوستی نبود که نه با دوستان بیرون رود خون چندین بی گنه در بند دامن گیر تست وای اگر آن مست من دامن کشان بیرون رود سوز عشق است، این مبین رنج تب من، ای طبیب کین تبم با جان بهم از استخوان بیرون رود در دل من جایگه تنگ است و تو نازک مزاج راه ده تا جان مسکین از میان بیرون رود رو بگردان، ای بلای جمله لشکر، پیش از آنک هم رکابان ترا از کف عنان بیرون رود کشتنم غم نیست، لیکن از برون خواهی فگند خون من مگذار، باری ز آستان بیرون رود بیوفا یاران که پیوندند و از هم بگسلند صحبت دیرینه وه کز دل چسبان بیرون رود؟ بانگ پای اسب آیدازدرم، یارب گهی کز سیه بخت من این خواب گران بیرون رود بگذر از بالین من کاسان شود مردن از آنک دل چو در حسرت بود دشوار جان بیرون رود چند بپسندی ستم برجان خسرو هم بترس زانکه نیاد بازتیری کزکمان بیرون رود امیر خسرو دهلوی