امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۶۱۱: باز آن بلای عاشقان اینک به صحرا می رود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باز آن بلای عاشقان اینک به صحرا می رود دیوانه باز آید همی آنکو تماشا می رود کشته کسان را سو به سو، خصمان خود در جستجو من در نهان لرزان ازو، او آشکارا می رود او در ره و بر من ستم، کای من هلاک آن قدم ور خود نخواهد کشتنم، هیچش مگو تا می رود از ما زمانی یاد کن، ویران دلی آباد کن امروز باری شاد کن، جانی که فردا می رود گر می بپوسم در کفن، ای باد گلبوی چمن آنجا فشانی خاک من کان سرو رعنا می دهد دل را به حیله هر زمان دل می دهم تا بی توان چون باز از دستم عنان بسته همان جا می رود نظارگی را از برون سهل است دستی پر ز خون ای یوسف، اینجا بین که چون خون زلیخا می رود ای پاسبان آن سرا، تو نیز پنداری چو ما لیکن چه آگاهی ترا زان شب که بر ما می رود؟ گر چه شدم شیدا ازو، هم نیست کام ما ارزو بیهوده خسرو را ازو عمری به سودا می رود امیر خسرو دهلوی