امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۶۱۰: آرام جان می رود، دل را صبوری چون بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آرام جان می رود، دل را صبوری چون بود آن کس شناسد حال من کو هم چو من در خون بود بربست چون جوزا کمر، آمد به جوزا زان قمر یعنی که این عزم سفر بر طالع میمون بود گویند حال خود، بگو پیشش مگر تابد عنان این با کسی گفتن توان کو از دلم بیرون بود این در که از چشم افگنم بگسست جیب دامنم چون ریسمانی شد تنم کاندر در مکنون بود لیلی و موی او بر او، آن کس که دیدش مو به مو داند که زنجیر از چه رو بر گردن مجنون بود؟ جعد و خطش جویم همی زین تار موی چون خمی خود عاشقان را در دمی سودای گوناگون بود رنجم مبادا بر تنی، چون من مبادا دشمنی من دانم و همچون منی کاندوه هجران چون بود وه کان پری وش ناگهان، زین دیده تر شد نهان از خسرو آموزد فغان، فرهاد، اگر اکنون بود امیر خسرو دهلوی