امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۵۶۳: دل من خون شد و جانان نداند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل من خون شد و جانان نداند وگر گوییم قدر آن نداند مسلمانان، کرا گویم غم عشق؟ که کس کار مرا سامان نداند مسیحا مرده داند زنده کردن ولی درد مرا درمان نداند چه سود این رنج دیدن چون منی را؟ که اندوه من این نادان نداند دل دیوانه خودکام دارم که فرمان مرا فرمان نداند کسی کاشفته او گشت، زنهار که کار عیش را سامان نداند مسلمان نیست او در مذهب ما که کفر عاشقان ایمان نداند نباشد عشقبازان را سر عقل که درد عاشقی چندان نداند یکی سرو روان همسایه ماست که رفتن جز میان جان نداند گهی باشد که در مستی لبش را ببوسم کاین خبر دندان نداند تو چشم و غمزه را کشتن میاموز که کس این شیوه به زیشان نداند خیالت بین به چشمم تا نگویی که گل رستن به شورستان نداند نگارینا، دل سنگیت هرگز حق آزرده هجران نداند نداند رفت خسرو جز به کویت که بلبل جز ره بستان نداند امیر خسرو دهلوی