امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۵۳۱: ندانم تا ترا در دل چه افتاد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ندانم تا ترا در دل چه افتاد؟ که دادی صحبت دیرینه از یاد بمردم، ای ز رویت چشم بد دور کجا این دیده بر روی تو افتاد؟ تغافل کردنت بی فتنه ای نیست فریب صید باشد خواب صیاد مرا گرد سر آن چشم بیمار بگردان، لیک قربان کن، نه آزاد چو یاد عاشقان در دل غم آرد نمی دارم روا کز من کنی یاد چو ذوق عشق بازی می شناسم من از تو جور خواهم، دیگران داد مسلمانان، به سلطان بازگویید که ره می افتد اندر شهر آباد تو از من کی بری، گر مهربانی بنامیزد دلی داری چو فولاد اگر من شاد خواهم بی تو دل را مبادا هیچ گه یارب دلم شاد دلا، وقت جفا فریاد کم کن که هنگام وفا خوش نیست فریاد مکن خسرو حدیث عشق شیرین اگر با خود نداری سنگ فرهاد امیر خسرو دهلوی