امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۴۴۲: همه شب در دلم آن کافر خون خوار می گردد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
همه شب در دلم آن کافر خون خوار می گردد حریر بسترم در زیر پهلو خار می گردد سرم را خاک خواهی دیدن اندر کوی او روزی که دیوانه دلم گرد بلا بسیار می گردد مشو رنجه به تیر افگندن، ای ترک کمان ابرو که مسکین صید هم از دیدنت مردار می گردد نپندارم که هرگز چون گل رویت به دست آرد صبا کو روز و شب بر گرد هر گلزار می گردد چرا صد جا نگردد غنچه دل پاره همچون گل؟ که آن سرو روان در دل دمی صد بار می گردد تو باری باده ده، ای دل، که آنجا مدخلی داری که مسکین کالبد گرد در و دیوار می گردد اسیر عشق را معذور دار، ای پندگو، بگذر که چون ساقی به کار آید خرد بیکار می گردد ز شهر افغان برآمد، در خرابیها فتم اکنون که از فریاد من دلهای خلق افگار می گردد چه غم او را که در هر شهر رسوا می شود خسرو ببین تا چند سگ چون او به هر بازار می گردد امیر خسرو دهلوی