امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۴۳۲: سخن می گفتم از لبهاش در کامم زبان گم شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سخن می گفتم از لبهاش در کامم زبان گم شد گرفتم ناگهان نامش حدیثم در دهان گم شد دل گم گشته را در هر خم زلفش همی جستم که ناگه چشم بد خویش سوی جان رفت و جان گم شد ندانم دی کی آمد، کی ز پیشم رفت، کان ساعت هنوز او بود پیش من که هوشم پیش ازان گم شد نهادند اهل طاعت دست پای زهد را، لیکن چو دیدند آن کرشمه، دست و پای همگنان گم شد چه جای طعنه، گر از خانه نارم یاد در کویی که در هر ذره خاکش هزاران خان و مان گم شد من اندر عشق خواهم مرد، کی جان می برد هر کس ازان وادی که در وی صد هزاران کاروان گم شد در مقصود بر عشاق مسکین باز کی گردد چو در خاک در خوبان کلید بخت شان گم شد قدم تا کی دریغ آخر کنون از حال مسکینان که عاشق خاک گشت و جانش اندر خاکدان گم شد مرا گویند، بدگویان جهان خور، غم مخور چندین چو خسرو گم شد اندر خود، حساب آن جهان گم شد امیر خسرو دهلوی