امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۴۲۰: چه فرخ ساعتی باشد که یار از در درون آید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه فرخ ساعتی باشد که یار از در درون آید به گلزار خزان دیده بهار از در درون آید جوانی خاک کردم بر درش، روزی بگفت آن مه که آن پیر پریشان روزگار از در درون آید بمان، ای گریه، این ساعت، همان لحظه فروریزی که آن سنگین دل نااستوار از در درون آید در خود بیش ازان می بوسم و شادم بدین سودا که روزی عاقبت آن شهسوار از در درون آید نوید کشتنم داده ست و من خود کی زیم آن دم که آن سر مست من دیوانه وار از در درون آید ز من عذری بخواهی، ای رقیب، آن ناپشیمان را که چون من مرده بودم شرمسار از در درون آید به هجران رفت عمرم، وه که آسان چون رود از دل کسی کز بعد چندین انتظار از در درون آید غم عشق آمده ست و رخت جانم می نهد بیرون هنوزم نیست غم، گر غم گسار از در درون آید دلا، بیهوده می سوزی، مپز ما خولیا چندین که داد آن بخت خسرو را که یار از در درون آید؟ امیر خسرو دهلوی