امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۴۱۰: ز من در هجر او هر دم فغان زار می آید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز من در هجر او هر دم فغان زار می آید خوش آن چشمی که آن هر دم بران رخسار می آید به بازی سوی من آمد، به شوخی دل ز من بستد بدو گفتم، چه خواهی کرد؟ گفتا، کار می آید چو رفتم بر درش بسیار، دربان گفت کاین مسکین گرفتار است گویی، کاین طرف بسیار می آید گر از نادیدنش روزی بمیرم، نیست دشواری ولی رویش نخواهم دید، آن دشوار می آید نشستی در دل و گویی که دل در من نهان کردی نمی دانی که آخر بر دلم این بار می آید سحرگاهان شنید افغان من همسایه، گفت این سو که خواهد بود یارب، کاین فغان زار می آید کجایی، ای که طعن بیدلان کردی کنون دل را نگهدار، ار توانی، کاینک آن عیار می آید رقیبا، یک عنایت کن، خرامیدن مده او را که بر من هر چه می آید ازان رفتار می آید صفای ساعدش دیدی، کف دستش نگر اکنون که گل چیده ست و بر کف کرده از گلزار می آید مرا می گفت دی هر کس چو رفتم از درت بیخود که این صوفی مگر از خانه خمار می آید؟ مگو باری که در بندم تو بیزاری شدی خسرو کسی آسان ز جان خویشتن بیزار می آید امیر خسرو دهلوی