امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۳۲۱: ز خون دل که به رخسار ماجرای من است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز خون دل که به رخسار ماجرای من است بخوان به لطف که دیباچه وفای من است نفس رسیده به آخر، هوس نماند جز این که بشنوم ز تو کاین مردان از برای من است به جای دعای غمت می کنم که دیر زیاد کزو فزایش این درد بی دوای من است درون جان تویی از بهر آنش دارم دوست وگرنه جان مرا بی تو یک بلای من است فضول بین تو که جایی همی نهم خود را که زیر پای سگ کوی دوست جای من است چه حد دعوی نیلوفر آنکه لاف غرور زند که چشمه خورشید آشنای من است بسوختم ز دل و هم به پیش دل گفتم که روز این دل بد روز من بلای من است کجا روم که مرا کرد بوی او گمراه که هر سپیده دم آن بوی آشنای من است بنال پیش درش، خسروا، که آن سلطان شناخته ست که این ناله گدای من است امیر خسرو دهلوی