امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۲۱۰: بس که زلف سرکشت در کار دلها در نشست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بس که زلف سرکشت در کار دلها در نشست هیچ کس در شهر از این سودای بی پایان نرست عاشقان گشته به راحت خاک و من در غیرتم کان غبار غیر بر دامان تو خواهد نشست تو سنت در سینه من نعل در آتش نهاد هست از آنجا آتشی کز نعل یکران تو جست سوختی جان مرا و حال من پرسی که چیست ای عفاک الله، چه گویم جان من هست، آن چه هست آبروی من که رفت از تو، اگر خون ریزیم هم به آب روی پاکان که نشویم از تو دست صد هزار امضای دستور خرد را محو کرد زلف تو، گر عامل دلهاست یا خوان شکست من ز خوان خود خراب و در کمین جان خیال دزد کرد آن گرد کالا، باده نوش افتاده مست وه که کینش بود با خسرو که از خونش بگشت وز پی دشواری جان کندنش از غمزه خست امیر خسرو دهلوی