امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۶۷: بهر تو خلقی می کشد آخر من بدنام را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بهر تو خلقی می کشد آخر من بدنام را بس می نپایم، چون کنم وه این دل خودکام را یک شب به بامی دیدمت، آنگه به یاد پای تو رنگین بساطی می کنم از خون دل آن بام را خواهم که خون خود چومی در گردن جامت کنم دانی چه دولت می دهی هر ساعت از لب جام را تا چند هر دم از صبا در جنبش آید زلف تو آخر دمی آرام ده دلهای بی آرام را گر آب چشمی نیستت باری کم از نظاره ای این دم که آتش در زدم بازار ننگ و نام را نگرفت در تو سوز من اکنون که خواهم چاره ای دوزخ مگر پخته کند این شعله های خام را من عاشقم، ای پندگو، نبود گوارایم که تو از عافیت شربت دهی جان بلا آشام را زینسان که دل در عاشقی بگسست تقوی را رسن نتوان لگام از شرع کرد این توسن بد رام را گر کشته شد خسرو ز غم، تهمت چه بر خوبان نهم چون چرخ خنجر می دهد در کشتنم بهرام را امیر خسرو دهلوی