امیر معزی
قصاید
شمارهٔ ۴۵۱: ای جُسته جفاکاری جَسته ز وفاداری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای جُسته جفاکاری جَسته ز وفاداری بنمای وفاداری بگذار جفاکاری آشفته ام از عشقت بیهوده چرا شیبی آزرده ام از هجرت بیهوده چه آزاری سیم است مرا در جسم از حسرت و غم خوردن مشک است تورا در زلف از کَشّی و عیاری ما هر دو حریفانیم از صنعتِ باریدن من سیم همی بارم تو مشک همی باری ای روی تو با خوبی وی خوی تو با زشتی کردار چنین داری گفتار چنان داری گفتار تو پنداری دارد صفت از رویت دارد نسب از خویت کردار تو پنداری در عشق تو ای دلبر تا چند خورم حسرت در هجر تو ای کودک تا چند کشم خواری من جنگ تو را یکسر آرام دل انگارم تو صلح مرا یکسر تیمار دل انگاری جویم به تو نزدیکی در حضرت و در غیبت جویی تو ز من دوری در مستی و هشیاری یک بارگی از عاشق دوری نتوان جستن لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری گر نیست مرا یاری از تو صنما شاید در خدمت سلطان هست از بخت مرا یاری شاهنشه دین پرور سلطان بلنداختر شاهی که زجباران بستد همه جباری شاهی که شد از عدلش پیدا همه عالم را آثار جوانمردی اسباب نکوکاری شد چشم مسلمانی از طلعت او روشن شد کار مسلمانی از دولت او کاری هر کس که بدش خواهد، مقهور شود والله از آفت بدبختی وز محنت بیماری عمر همه مکاران زو شد چو تن بیجان روز همه غداران زو شد چو شب تاری حکمی است روان او را بختی است جوان او را با او نتوان کردن مَکّاری و غَدّاری تا ملک جهان باشد باد این ملک عادل خورشید جهانداران بر تخت جهانداری آسوده نکوخواهش در نعمت و آسانی فرسوده بداندیشش در سختی و دشواری امیر معزی