بازار صابر
گزیده اشعار
بخارا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نگاه گرمِ من از فرقِ کوهستان به سویت چون زر فشان روز و شب جار بست بخارا، با غم و افسوس می بینم که جای بس عزیزانت در آغوشِ تو همچون جای سینا جاودان خالیست تو گویا پیش از این در روزگارانی یکی وُلقان 1 بودی یا در سرِ ولقانِ سوزانی که آخر در سعیرِ آتش افشانی عزیزانت چو اخگرها شدند از هم جدا، برچاش 2 در عالم به هر سویی به هرکویی ... یکی با تیغ و با پیکان پی اسکندرِ مقدونی را بگرفت و یونان رفت یکی از دستِ تیمورلنگ و چنگیزخان زلالِ آبِ تو در چشمها و خاکِ تو در مُشت سرِ خود راگرفت و روم و ایران رفت یکی گر در غریبی بی نشان گُم شد به مثلِ قطره ای درکامِ ریگستان دگر با دولتِ بی دولتِ تاجیک برابر در میان ترک و تازی بخش و قسمت شد تنش سویی، سرش سویی تنش چون قطعه ای یکسر سرش همچون سرِ کشور در اقصای جهان تُخمِ بزرگانت به مانندِ زر و سیمت پریشان شد به مانندِ زر و سیمت به بی قدری اگر راهی چو راهِ کهکشانت بود به مثلِ رشته ای پیچیده گویا رفت در پای جهان گردان اگر شُستند از بینِ تو بارانها رهی را چون رهِ موران رهی را بادها رفتند از بینِ تو و دنیا غریبی را چو فرزندانِ تو مردم نمی داند نمی داند کسی همچون بخارایی چه سان تلخند و شیرینند غمهای وطنداری ... جهان گردان و سربازانِ تو در جمله گورستانِ عالم بی نشان خوابند از ایشان در تگِ خاکِ تو غمهای گران خوابند به دستی رفت از دستت زر سامانی و "قانونِ" سینایی ترا هر دزد غارت کرد ترا هر دوست قسمت کرد به مردم رنگ و روی زرد ماند »از عصرِ طلائی « چه ناظرهای سالارِ ترا درد و ستم کشته چه شاعرهای ممتازِ ترا آه و الم کشته زمینهایت همه از خاکِ منبرهای ویرانند شهیدانت همه دیوان و دفترهای در عالر پریشانند بخاری شریف گهوارۀ مردانِ ناتکرار دیارِ شاعران و شعر های رفته با هر باد و از هر یاد مزار ننگ و نام احمدِ دانش 3 مزار دردهای شاهین بیمار آری، جاودان بیمار به یادت چشمِ من تر می شود هر بار ولی هر بار می بینم که هر ویرانه ات را روز آبادیست تو در بالای صد ویرانه آبادی تو در بالای صدها کُنده و زولانه 4 آزادی اگر در زیرِ دیواری ز ترکی نعلِ اسپی مانده و از تازیی همیان کنون در چنگِ تاریخند اگر چه ننگِ تاریخند ... بخارای ادب پرور نگاهِ گرمِ من از فرقِ کوهستان به سویت چون زرفشان روز و شب جار یست همی خواهم چو پیوندت دو چشمم مثلِ رودی ترکُند روی زمینت را نگردد تا پریشان پس از این خاکِ برومندت ******* 1 وُلقان : آتشفشان 2 بر چاش : پریشان 3 احمد دانش و شاهین : شاعران بزرگ معارف پرور قرن نوزدهم میلادی 4 زولانه : زنجیر بازار صابر