بازار صابر
گزیده اشعار
شاعرو شعری اگر هست ...
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شاعرو شعری اگر هست ... درسوگواری پابلو نر ودا **** من نمی دانم که در سودای شعر شاعرِ از شاعری ناشاد کیست لیک روزی بی غزل، بی شعر تر ماَند اگر لبهای من چون لبان چشمه های خشک پرسینمی زند هیچ کس مانندِ من ناشاد نیست. شکرِ آن وقتی که از بندِ جگر بیتهای تازه بیرون می شوند ... درسرِ هر بیت، همچون در سرِ گهواره ای چون زنِ نوزاد شادم درسرهر بیت، همچون در سرِ پیراهه ای گویی محبوس نو آزادم ... شکرِ آن شعری که مثل کودکی با عذاب تلخ تولیدش کنند. روز نوروز است هر روزی که خلفی، ملّتی در جهان چون زاد روز شاعری عیدش کنند ... شاعرو شعری اگر باشد کس غمخوار هست حشمِ بیدار و دلِ بیدار هست گونه های تیره از شعر آفتابی می شوند. خشکیهای سینه از شعر آبی می شوند. شاعر و شعری اگر هست، عشق هست رحم و ارمانهست یعنی در سرِ گهوارۀ طفلان هنوز مادران شب زنده داری می کنند الهدر لب، شیر در پستان هنوز محترم خلقی که او نیرانو اسکندر نداد لیک کولدیرانو بیران داد او محترم خلقی که شاعر پرور است شاه و پیغمبر ندارد، لیک دارد شاعری شاعری کز سینه اش هر نکته را می کند چون معدنی ازکان بلکه همچون پاره ای از جان مثل محبوسی که در تلواسۀ جان کندنش می کند دیوارِ محبس را به دنداذ خلق روز طویو وقت ماتمش دفتر و دیوان او را می کشاید همچو دسترخانخویش. شعر او را تشنه ها چون آب می نوشند و چون نان حلال گشنه ها با هم برابر بخش و قسمت می کنند. شاعری را آفریدن کارِ یک صدساله ایست سخت کاری، بارِ یک سیاره ایست همچو ثروت شاعری گُم کردن آسان است و لیک همچو شهرت شاعری در یافتن بس مشکل است. قطعه ای خالیست بی فردوسی طوسی هنوز قطعه ای بیچارۀ یک شاعر صاحب دل است. گر چه شاعرها در عالم دیر پیدا می شوند گرچه ننگِ شاعری بر مرگ القا می کند گرچه عمر شاعران بسیار نیست که چو من در آرزوی عمرِ حافظ وار نیست؟ که نمی خو اهدکه روزی نی، اگر یک ساعتی همچو شاعر زند گانی کرده میرد شاعری شاهکاری نی، اگر بیتی بماند یاد بود در زبانِ ملّتِ خود راضیم بدبخت باشم، لیک باشم شاعری راضیم سرسخت باشم، لیک باشم شاعری راضیم چون سعدِ سلمان اگناهِ شاعری در چاه و زندانم کنند چون هلالی شعر در لب سنگبارانم کنند. شاعری در بود و در بنیادِ من کاش بی درمان شود، درد است اگر دردِ شیرین، دردِ مادر زادِ من گر خطا باشد، گروگانش سرم در بهای سر نمی دانم خطای دیگرم راضیم من در خطای شعر رنجورم کنند بلکه همچون رودکی کورم کنند راضیم میرم مرا در خاک نگذارند و لیک شعر در دستم بمیرم شعر در حلقم بمیرم شاعرِ خلقم بمیرم. بازار صابر