اقبال لاهوری
پس چه باید کرد؟
لا اله الا الله: نکته ئی میگویم از مردان حال
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نکته ئی میگویم از مردان حال امتان را «لا» جلال «الا» جمال لا و الا احتساب کائنات لا و الا فتح باب کائنات هر دو تقدیر جهان کاف و نون حرکت از لا زاید از الا سکون تا نه رمز لااله آید بدست بند غیر الله را نتوان شکست در جهان آغاز کار از حرف لاست این نخستین منزل مرد خداست ملتی کز سوز او یک دم تپید از گل خود خویش را باز آفرید پیش غیر الله «لا» گفتن حیات تازه از هنگامهٔ او کائنات از جنونش هر گریبان چاک نیست در خور این شعله هر خاشاک نیست جذبهٔ او در دل یک زنده مرد می کند صد ره نشین را ره نورد بنده را با خواجه خواهی در ستیز تخم «لا» در مشت خاک او بریز هر کرا این سوز باشد در جگر هولش از هول قیامت بیشتر لا مقام ضربهای پی به پی این غو رعد است نی آواز نی ضرب او هر «بود» را سازد «نبود» تا برون آئی ز گرداب وجود با تو میگویم ز ایام عرب تا بدانی پخته و خام عرب ریز ریز از ضرب او لات و منات در جهات آزاد از بند جهات هر قبای کهنه چاک از دست او قیصر و کسری هلاک از دست او گاه دشت از برق و بارانش بدرد گاه بحر از زور طوفانش بدرد عالمی در آتش او مثل خس این همه هنگامه «لا» بود و بس اندرین دیر کهن پیهم تپید تا جهانی تازه ئی آمد پدید بانگ حق از صبح خیزیهای اوست هر چه هست از تخم ریزیهای اوست اینکه شمع لاله روشن کرده اند از کنار جوی او آورده اند لوح دل از نقش غیر الله شست از کف خاکش دو صد هنگامه رست همچنان بینی که در دور فرنگ بندگی با خواجگی آمد به جنگ روس را قلب و جگر گردیده خون از ضمیرش حرف «لا» آمد برون آن نظام کهنه را برهم زد است تیز نیشی بر رگ عالم زد است کرده ام اندر مقاماتش نگه لا سلاطین ، لا کلیسا ، لا اله فکر او در تند باد «لا» بماند مرکب خود را سوی «الا» نراند آیدش روزی که از زور جنون خویش را زین تند باد آرد برون در مقام «لا» نیاساید حیات سوی الا می خرامد کائنات لا و الا ساز و برگ امتان نفی بی اثبات مرگ امتان در محبت پخته کی گردد خلیل تا نگردد لا سوی الا دلیل ایکه اندر حجره ها سازی سخن نعره لا پیش نمرودی بزن این که می بینی نیرزد با دو جو از جلال لا اله آگاه شو هر که اندر دست او شمشیر لاست جمله موجودات را فرمانرواست اقبال لاهوری