عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۸۴۵: دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم گفتا برو و بنشین ای عاشق هرجایی این چیست که می گویی وین چیست که می جویی مانا که دگر مستی یا واله و سودایی با قالب جسمانی با ما نرود کاری جسمانی و روحانی بگذار به یغمایی رو خرقهٔ جسمت را در آب فنا می زن تا بو که وجودت را از غیر بپالایی تا با تو تو خواهی بود بنشین چو دگر یاران از خود چو شدی بیخود برخیز چه میپایی سیلی جفا می خور گر طالب این راهی از نوح بلا مگریز گر عاشق دریایی ناقوس هوا بشکن گر زانکه نه گبری تو زنار ریا بگسل گر زانکه نه ترسایی دردی کش درد ما در راه کسی باید کو هست چو سربازان جان داده به رسوایی تو زاهد و مستوری در هستی خود مانده تا نیست نگردی تو کی محرم ما آیی خود را چو تو نشناسی حقا که چو نسناسی بیخود شو و پس خود را بنگر که چه زیبایی هم خوانچه کش صنعی هم مائده و خوانی هم مخزن اسراری هم مطرح یغمایی آیینهٔ دیداری جسم تو حجاب توست اندر تو پدید آید چون آینه بزدایی عطار نیشابوری