عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۴۸۸: دوش دل را در بلایی یافتم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش دل را در بلایی یافتم خانه چون ماتم سرایی یافتم گفتم ای دل چیست حال آخر بگو گفت بوی آشنایی یافتم همچو گویی در خم چوگان عشق خویش را نه سر نه پایی یافتم خواستم تا دل نثار او کنم زانکه جانم را سزایی یافتم پیش از من جان بر او رفته بود گرچه من بی جان بقایی یافتم آن بقا از جان نبود از عشق بود زانکه عشق جان فزایی یافتم مردم چشم خودش خوانم از آنک دایمش در دیده جایی یافتم گرچه زلف او گره بسیار داشت هر گره مشکل گشایی یافتم با چنان مشکل گشایی حل نشد آنچه من از دلربایی یافتم چون به خون خویشتن بستم سجل هر سرشکی را گوایی یافتم چون سجل بندم به خون چون پیش ازین از لب او خون بهایی یافتم عقل از زلفش ز بس کاندیشه کرد حاصلش تاریکنایی یافتم با دهانش تا دوچاری خورد دل دایمش در تنگنایی یافتم در هوای او دل عطار را ذره کردم چون هبایی یافتم عطار نیشابوری