عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۴۱۷: دوش آمد و گفت از آن ما باش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش آمد و گفت از آن ما باش در بوتهٔ امتحان ما باش گر خواهی بود زندهٔ جاوید زنده به وجود جان ما باش عمری است که تا از آن خویشی گر وقت آمد از آن ما باش مردانه به کوی ما فرود آی نعره زن و جان فشان ما باش گر محرم پیشگه نه ای تو هم صحبت آستان ما باش پریده زآشیان مایی جویندهٔ آشیان ما باش از ننگ وجود خود بپرهیز فانی شو و بی نشان ما باش ره نتوانی به خود بریدن در پهلوی پهلوان ما باش تا کی خفتی که کاروان رفت در رستهٔ کاروان ما باش چون می دانی که جمله ماییم با جمله مگو زبان ما باش چون اعجمیند خلق جمله تو با همه ترجمان ما باش تا چند ز داستان عطار مستغرق داستان ما باش عطار نیشابوری