عبادی مروزی
مناقب الصوفیه
فصل: در بیان تصوف
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مشایخ عصر را کلمات متفاوت است در معنی تصوف و در ماهیت او. بربک حقیقت متفق نشده اند. از آنکه اتفاق در ماهیت چیزی بعد از اطلاع تواند بود بر حقیقت او که محمود بود یا موصوف. اما صفت کمال هر کس را بر حقیقت او اطلاع حاصل نشود، الا چنانکه او بود، بر قدر نظر خود مطلع گردد و درحد فهم خود عبارت کند از آن چیز. اما از آن بیرون نیست که نوعی از تفرید است و یگانگی که روش ایشان همه در نفی علایق بوده است. و اختلاف اقاویل ایشان از اختلاف احوال ایشان بوده است که هر یک از بزرگان در حالتی دیگر بوده اند، و آنچه گفته اند ‑ آیینهٔ حالت آن وقت، و آن لحظه جمال تصوف چنان نموده باشد. و هرکس حکایت جمال چندان کند که دیده باشد. سخن ایشان در ماهیت آن بعد در ماهیت آن از رؤیت حقیقت بوده است که عین بر علم مقدم بود. چون ببیند بگوید، و او در معنی قبلهٔ حق گردد و پیوسته بر طراوت اصلی باشد، از آنکه مدد دیدار باوی بود. علمی که قایم به معنی چنان نبود که حاضر. ایشان گفته اند در تصوف گفته اند. و تصوف صفتی است که هر کس که برو موصوف شد صفات انسانس در وی معدوم شد. صفای صرف ماند. آن صفا«ی» آیینه هیچ به غلط ننماید. همه آن نماید که بدو نمایند. تصوف تصرف نپذیرد و تکلف نخواهد. جنید ‑قدس اللّه روحه العزیز : «را» که سید این طایفه است سؤال کردند از تصوف. کلف در همهٔ احوال و سکون با حق سبحانه و تعالی در همهٔ اوقات بی هیچ علاقت. از سری سقطی ‑رحمة اللّه علیه‑ از تصوف پرسیدند. گفت: صوفی چون بادست که جای بوزد، و چون خاک است که هر کس قدم برو نهد، و چون آب است که هر چه نجس باشد بد و پاک کنند، و چون آتش است که نور او به جای برسد. ابومحمد حریری ‑رحمة اللّه علیه‑گفت: در رفتن است است به هر خوی که نیکوتر باشد، و بیرون شده است از هر خویی که زشت تر باشد. حسین منصور‑رحمة اللّه علیه‑گفت: صوفی آن است که هیچ کس او را نپذیرد، و او هیچ کس را نپذیرد. رویم ‑رحمة اللّه علیه‑گفت: تصوف درویشی اختیار کردن است و، سوال ناکردن است، و ایثار کردن. معروف کرخی ‑رحمة اللّه علیه‑گفت: تصوف حقیقت کارها نگاه داشتن است و به علم سخن گفتن. بایزید ‑قدس اللّه روحه العزیز‑گفت: تن به بندگی سپردن است. ابوالحسن نوری ‑رحمة اللّه علیه‑گفت: تصوف ساکن است آنگه که نیابد، و ایثار کردن است آنگه که بیابد. شبلی ‑رحمة اللّه علیه‑گفت: تصوف نشستن است با ذکر خدای عزو جل بی اندیشه چیزی. ابوبکر کتانی ‑رحمة اللّه علیه‑گوید:صوفی خلق کردن است. هر که زیادت کرد دست برد. بوعلی رودباری ‑رحمة اللّه علیه ‑ گوید: فرود آمدن است بر در دوست و از آنجا ناجنبیدن، اگر چه برانند. بوتراب نخشبی‑رحمة اللّه علیه‑گفت: صوفی را هیچ چیز تیره نگرداند، و صوفی هر چیزی را صافی گرداند. قیس ‑رحمة اللّه علیه‑گفت: تصوف صبر است در بلا و پرهیز است از هوا. ابراهیم خواص ‑رحمة اللّه علیه‑ گفت: بزرگی از خود دور کردن است. ابن الجلا ‑رحمة اللّه علیه‑گفت: تصوف درویشی است که آن را هیچ سبب نباشد. ابو عبداللّه خفیف ‑رحمة اللّه علیه‑گوید: دل پاک گردانیدن است از رضای خلق جستن. بوسهل صعلوکی ‑رحمة اللّه علیه‑گفت: تصوف اعراض کردن است از اعتراض. سمنون ‑رحمة اللّه علیه‑گفت: تصوف آن است که هیچ چیز را ملک خود نکنی و خود ملک هیچ کس نشوی، از آنکه اگر چیزی ملک کنی تصرف کرده باشی و اگر ملک کسی شوی تکلف، و تکلف و تصرف در تصوف محال است. کاری است ازلی تا به که دهند، جامه ای است بدین حدود در بافته تا در که پوشانند. ابوالحسن مزین ‑رحمة اللّه علیه‑گفت: تصوف پیراهنی است ساختهٔ حق ‑سبحانه تعالی‑ در آن کس پوشد که خواهد و چون درکسی پوشاند اگر آن کس داد آن پوشش بدهد حق سبحانه و تعالی یار آن کس باشد. و اگر در حق او تقصیری کند حق ‑سبحانه و تعالی‑خصم وی باشد. و هر که در معرض مخاصمت حق ‑سبحانه و تعالی‑ افتد مخذول و مهجور هر دو سرای شود. و ابوحفص نیشابوری ‑رحمة اللّه علیه‑گفت: صوفی آن است که قوله تعالی: «خذ العفو و امر بالمعروف و اعرض عن الجاهلین» بخواند. اللهم ارزقنا! جعفر صادق ‑رضی اللّه عنه‑ را که منبع طریقت بود از تصوف پرسیدند. جواب داد که متابعت رسول ‑علیه الصلوة والسلام ‑سنت است، و متابعت احوال او تصوف. در جمله سخن گفته اند و خوض در ذکر آن تطویل حاصل کند. و قد قال رسول اللّه ﷺ خیر الکلام ما قل و دو دل و لم یمل. و تصوف یک کلمه است و معانی بسیار دارد. بهترین معانی یاد کردن اولی تر. ما اینجا ده معنی یاد کنیم که هر یک به حقیقت قانونی است دولت را و منبعی است سعادت را. اول ترک دنیا است و قناعت به قوت وقت و لابد حیات که کثرت دنیا زحمت دل است، و عذاب روح. چون مرد در کثرت افتد روزگار او مشوش گردد واز حقایق باز ماند، و چون ترک آن گوید فراغت یابد. دوم اعتماد دل است بر حق سبحانه وتعالی چنانکه از مخلوقات منقطع گردد، و بداند که نجات او و رزق او به هیچ مخلوقات باز بسته نیست. از همه جوانب پناه به حق سبحانه تعالی برد و اعتماد بر وی کند. سوم رغبت در طاعت بر شناختن قدرت معبود، به مدد اعراض از خلق. چهارم صبر بر عدم دنیا و وجود بلا به تأیید استغنا از موجودات. پنجم قطع طمع از نعمت آفریدگان در طلب عطای آفریننده. ششم مشغول شدن به حق سبحانه و تعالی در فراغت از خلق. هفتم رجوع از ذکر زبان ذکر دل، در طهارت از ریا و شرک. هشتم تحقیق اخلاص است در اعمال عبودیت و پاکی ا وحشت، و قلع بیخ شجرهٔ هوا. نهم یقین داشتن به کمال جبروت و قدرت خداوند جل قدرته به مدد نفی شک و محو نفس و شبهت. دهم سکون به حق در نفرت از خلق به یافتن ذوق خلوت با مشاهدهٔ ربوبیت. پس مجموع این ده معنی تصوف است و این هر یک علی الانفراد حقیقتی دارد. هر که مجتمع این ده خصلت شد را وقوف افتد بر همه حقایق که سبب نجات اوباشد. یکی را از بزرگان طریقت از تصوف بپرسیدند. سه جواب گفت: یکی از علم، و یکی از حقیقت، و یکی از حق. جواب علمی آنست که صافی کردن دل است از همهٔ کدورات و استعمال خلق با همهٔ مخلوقات و متابعت سنت رسول ‑علیه الصلوة والسلم‑ و جواب حقیقتی آنست که عدم املاک و بیرون آمدن از بندگی صفات و استغنا از همهٔ مخلوقات تصوف است. جواب حقی آنست که صافی شدن است از همهٔ کدورات و در آن صفا صافی شدن، آنگه در صفای صافی فانی شدن رضا. این دقایق نیکو گفته است و مثل این بسیار گفته اند. اما سخن چون بسیار شود فایده منقطع گردد. پس هر که این اوصاف درو توان وی را صوفی گویند که معانی تصوف صفتی است که چون کسی بدو موصوف شد او را صوفی شاید گفت. و اگر ازین معنی خالی باشد و به مجرد اسم و صفتی قانع بود جز غرامت و ندامت حاصلی ندارد. ذوالنون ‑رحمة اللّه علیه‑را پرسیدند که صوفی کیست؟ گفت آنکه خداوند را بر همه چیزی باشد، و حق سبحانه و تعالی وی را گزیده از موجودات. مختار وی حق سبحانه و تعالی باشد و از مخلوقات او مختار حق باشد. و چون شرح حال تصوف گفته شد سخن گفتن در حال و فضل صوفی بر دیگر آدمیان بعد از انبیاء متعین باشد، و از اینجا در سخن خواهیم گفتن. عبادی مروزی