امیر معزی
قصاید
شمارهٔ ۲۲: ستاره سجده برد طلعت منیر تو را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ستاره سجده برد طلعت منیر تو را زمانه بوسه دهد بایهٔ سریر تو را موافق است قضا بخت کامکار تو را مسخرست عدو تیغ شیرگیر تو را خدایگان جهان بی نظیر چون تو سزد که نافرید خدای جهان نظیر تو را بشیر تو دل توست و تویی بشیر بشر بشارت است به نیک اختری بشیر تو را نصیر توست خدا و تویی به او منصور قضا همیشه به نصرت بود نصیر تو را اسیر توست به خاک اندرون مخالف تو همی ز خاک به آتش برند اسیر تو را رهی پذیرد رای تو و سعادت بخت همی پذیرد رای رهی پذپر تو را ضمیر و فکرت تو هست در مصالح خلق به عقل وصف کنم فکرت و ضمیر تو را ز عدل تو نگزیرد زمانه را هرگز به روح وصف کنم عدل ناگزیر تو را ز فرِّ طلعتِ تو هر شب آفتاب فلک همی سجود کند طلعت منیر تو را چو آمدی تو خداوند میهمان وزیر سزدکه سجده برد آسمان وزیر تو را به روزگار تو برنا و پیر شد دلشاد که هست دولت برنا وزیر پیر تو را ز مشتری و عطارد همی ندانم باز دل وزیرِ تو را وکفِ دبیرِ تو را بمان همیشه به ملک اندرون عزیز و بزرگ که خوار کرد فلک دشمن حقیر تو را نشان شاهی و دولت تو باش تا محشر نشانه گشت دل بد سگال تیر تو را امیر معزی