عطار نیشابوری
بیان وادی عشق
حکایت خلیلالله که جان به عزرائیل نمیداد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون خلیل الله درنزع اوفتاد جان به عزرائیل آسان می نداد گفت از پس شو، بگو با پادشاه کز خلیل خویش آخر جان مخواه حق تعالی گفت اگر هستی خلیل بر خلیل خویشتن جان کن سبیل جان همی باید ستد از تو به تیغ از خلیل خود که دارد جان دریغ حاضری گفتش که ای شمع جهان ازچه می ندهی به عزرائیل جان عاشقان بودند جان بازان راه تو چرا می داری آخر جان نگاه گفت من چون گویم آخر ترک جان چونک عزرائیل باشد در میان بر سر آتش درآمد جبرئیل گفت از من حاجتی خواه ای خلیل من نکردم سوی او آن دم نگاه زانک بند راهم آمد جز اله چون بپیچیدم سر از جبریل من کی دهم جان را به عزرائیل من زان نیارم کرد خوش خوش جان نثار تا از و شنوم که گوید جان بیار چون به جان دادن رسد فرمان مرا نیم جو ارزد جهانی جان مرا در دو عالم کی دهم من جان به کس تا که او گوید، سخن اینست و بس عطار نیشابوری