عطار نیشابوری
عذر آوردن مرغان
حکایت پیرزنی که به ده کلاوه ریسمان خریدار یوسف شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفت یوسف را چو می بفروختند مصریان از شوق او می سوختند چون خریداران بسی برخاستند پنج ره هم سنگ مشکش خواستند زان زنی پیری به خون آغشته بود ریسمانی چند در هم رشته بود در میان جمع آمد در خروش گفت ای دلال کنعانی فروش ز آرزوی این پسر سر گشته ام ده کلاوه ریسمانش رشته ام این زمن بستان و با من بیع کن دست در دست منش نه بی سخن خنده آمد مرد را، گفت ای سلیم نیست درخورد تو این در یتیم هست صد گنجش بها در انجمن مه تو و مه ریسمانت ای پیرزن پیرزن گفتا که دانستم یقین کین پسر را کس بنفروشد بدین لیک اینم بس که چه دشمن چه دوست گوید این زن از خریداران اوست هر دلی کو همت عالی نیافت ملکت بی منتها حالی نیافت آن ز همت بود کان شاه بلند آتشی در پادشاهی او فکند خسروی را چون بسی خسران بدید صد هزاران ملک صدچندان بدید چون بپا کی همتش در کار شد زین همه ملک نجس بیزارشد چشم همت چون شود خورشید بین کی شود با ذره هرگز هم نشین عطار نیشابوری