عطار نیشابوری
عذر آوردن مرغان
حکایت بادنجان خوردن شیخ خرقانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شیخ خرقانی که عرش ایوانش بود روزگاری شوق بادنجانش بود مادرش از خشم شیخ آورد شور تا بدادش نیم بادنجان به زور چون بخورد آن نیم بادنجان که بود سر ز فرزندش جدا کردند زود چون درآمد شب، سر آن پاک زاد مدبری در آستان او نهاد شیخ گفتا، نه من آشفته کار گفته ام پیش شما باری هزار کین گدا گر هیچ بادنجان خورد تا بجنبد ضربتی بر جان خورد هر زمانم چون بسوزد جان چنین نیست با او کار من آسان چنین هرکرا او در کشد در کار خویش دم نیارد زد دمی بی یار خویش سخت کارست این که ما را اوفتاد برتراز جنگ و مدارا اوفتاد هیچ دانی را نه دانش نه قرار با همه دانی بیفتادست کار هر زمانی میهمانی در رسد کاروانی امتحانی در رسد گرچه صد غم هست بر جان عزیز نیز می آید چو خواهد بود نیز هرکه از کتم عدم شد آشکار سر به سر را خون نخواهد ریخت زار صد هزاران عاشق سر تیز او جان کنند ایثار یک خون ریز او جملهٔ جانها از آن آید به کار تا بریزد خون جانها زار زار عطار نیشابوری