عطار نیشابوری
عذر آوردن مرغان
حکایت خواجهای که بایزید و ترمذی را در خواب دید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خواجه ای کز تخمهٔ اکاف بود قطب عالم بود و پاک اوصاف بود گفت شب در خواب دیدم ناگهی بایزید و ترمدی را در رهی هر دو دادندم به سبقت سروری پیش ایشان هر دو، کردم رهبری بعد از آن تعبیر آن کردم تمام کز چه کردند آن دو شیخم احترام بود تعبیر این که در وقت سحر بی خودم آهی برآمد از جگر آه من می رفت تا راهم گشاد حلقه می زد تا که درگاهم گشاد چون پدید آمد مرا آن فتح باب بی زفان کردند سوی من خطاب کان همه پیران و آن چندان مرید خواستند از ما برون از بایزید بایزید از جمله مرد مرد خاست زانک ما را خواست هیچ از ما نخواست گفت چون بشنودم آن شب این خطاب گفتم این و آن مرا نبود صواب من ز تو چون خواهم و درد تو نه یا ترا چون خواهم و مرد تو نه آنچ فرمایی مرا آنست خواست کار من بر وفق فرمانست راست نه کژی نه راستی باشد مرا من کیم تا خواستی باشد مرا آنچ فرمایی مرا آن بس بود بنده ای را رفتن به فرمان بس بود این سخن آن هر دو شیخ محترم سبقتم دادند برخود لاجرم بنده چون پیوسته بر فرمان رود با خداوندش سخن در جان رود بنده نبود آنک از روی گزاف می زند از بندگی پیوسته لاف بنده وقت امتحان آید پدید امتحان کن تا نشان آید پدید عطار نیشابوری