عطار نیشابوری
حکایت بوتیمار
حکایت بوتیمار
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پس درآمد زود بوتیمار پیش گفت ای مرغان من و تیمار خویش بر لب دریاست خوش تر جای من نشنود هرگز کسی آوای من از کم آزاری من هرگز دمی کس نیازارد ز من در عالمی بر لب دریا نشینم دردمند دایما اندوهگین و مستمند زآرزوی آب دل پر خون کنم چون دریغ آید، نجوشم چون کنم چون نیم من اهل دریا، ای عجب بر لب دریا بمیرم خشک لب گر چه دریا می زند صد گونه جوش من نیارم کرد از او یک قطره نوش گر ز دریا کم شود یک قطره آب زآتش غیرت دلم گردد کباب چون منی را عشق دریا بس بود در سرم این شیوه سودا بس بود جز غم دریا نخواهم این زمان تاب سیمرغم نباشد الامان آنک او را قطرهٔ آبست اصل کی تواند یافت از سیمرغ وصل هدهدش گفت ای ز دریا بی خبر هست دریا پر نهنگ و جانور گاه تلخ است آب او را گاه شور گاه آرام است او را گاه زور منقلب چیز است و ناپاینده هم گه شونده گاه بازآینده هم بس بزرگان را که کشتی کرد خرد بس که در گرداب او افتاد و مرد هرک چون غواص ره دارد در او از غم جان دم نگه دارد در او ور زند در قعر دریا دم کسی مرده از بن با سر افتد چون خسی از چنین کس کاو وفاداری نداشت هیچ کس اومید دلداری نداشت گر تو از دریا نیایی با کنار غرقه گرداند تو را پایان کار می زند او خود ز شوق دوست جوش گاه در موج است و گاهی در خروش او چو خود را می نیابد کام دل تو نیابی هم از او آرام دل هست دریا چشمه ای ز کوی او تو چرا قانع شدی بی روی او عطار نیشابوری