عطار نیشابوری
بخش بیست و دوهم
(۵) حکایت یوسف علیه السلام و نظر کردن اودر آینه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مگر یوسف در آئینه نگاه کرد بسی تحسین آن روی چو مه کرد ولی آئینه پنداشت، اینت نااهل که او را می کند تحسین، زهی جهل چه گر یوسف جمال تهنیت داشت ولی آئینه جای تعزیت داشت اگر معشوق آئینه ندیدی جمال خود معائینه ندیدی وگر برخاستی آئینه از راه که گشتی از جمال خویش آگاه وگر یوسف جمال خود بدیدی ترنج و دست را بر هم بُریدی چو روی او عیان او نمی شد ز عشق خویش جان او نمی شد چو هم در خود نظر کردن نبودش ز عشق خویش خون خوردن نبودش ولی گر دیگری نظاره کردی ترنج و دست را یک پاره کردی ترا گر یوسف محبوب باید نخستت دیدهٔ یعقوب باید که تا آئینه ات زیبا نماید جمال خویشتن پیدا نماید جمال خویش را برقع برانداخت ز آدم خویش را آئینهٔ ساخت چو روی خود در آئینه عیان دید جمال بی نشانی در نشان دید جمال خویش را تحسین بسی کرد مبر آن ظن که تحسین کسی کرد اگر یک آدمی زاد از خیالی نهد خود را لقب صاحب جمالی چو آن آئینه در عین غلط ماند ز نقش دایره بیرونِ خط ماند اگر صد قرن در خلوت نشینی که تا تو روی خود بینی نه بینی کسی دیدی که روی خویش دیدست؟ کسی نشنید کین سِر کس شنیدست اگر عکسی در آئینه به بینی کجا رویت هر آئینه به بینی چو روی تو نه باقیست و نه فانی چگونه روی خود دیدن توانی چو ممکن نیست روی خویش دیدن بجز آئینهٔ در پیش دیدن مکن زنهار پیش آینه آه که تاتیره نه بینی روی چون ماه دم سردت درون جان نگه دار چو غوّاصان نَفَس پنهان نگه دار اگر یک ذرّه در خود پیچ یابی همی آن عکس خود را هیچ یابی نه مُرده باش نه خفته نه بیدار همی اصلا مباش این یاد می دار تو داری آنچه می جوئی در آفاق تو گم شو تا بیابی همچو عشّاق عطار نیشابوری