عطار نیشابوری
بخش هفدهم
(۷) حکایت آن پیر که دختر جوان خواست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مگر پیری یکی دختر جوان خواست نیامد کار این با کارِ آن راست بخود می خواندش بهر بوسه آن پیر نمی امیخت با او چون مَی و شیر رفیقی داشست پیر سال خورده بدو گفت ای بسی تیمار برده بگو تا حالِ تو با زن چه گونه است تو پیر و او جوان این باژگونه ست چنین گفت او که گمراهم من از وی که هر ساعت که بوسی خواهم از وی مرا گوید ندارم موی تو دوست که پنبه در دهان مرده نیکوست چو تو در بوسه آئی هر زمانم نهی چون پنبه موی اندر دهانم برَو پنبه خوشی از گوش برکش که پنبه گرد موی تو ترا خوش مگر پنبه ز گوشت برکشیدی که موی خویش همچون پنبه دیدی ازان پشتت به پیری چون کمان شد که چون تیر از گناهت سرگران شد ز حق پیش از اجل بیدارئی خواه چو مست غفلتی هشیارئی خواه برافشان هرچه داری همچو مردان چه سازی چون زنان با چرخ گردان اگر داری گل اندر سر چه شوئی سرت در گل نخواهد ریخت گوئی؟ حجابت از تن ویرانه بردار طبق پوش از طبق مردانه بردار که تا ویرانه جای شرک و علت شود معمورهٔ دین، اینت دولت اگر در شرک میری وای بر تو که خون گریند سر تا پای بر تو کسی عمری در ایمان ره سپرده در آخر، چون بوَد، کافر بمرده عطار نیشابوری