عطار نیشابوری
بخش هفدهم
(۱) حکایت گوسفندان و قصّاب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنین گفت آن امیر دردمندان که نیست این بس عجب از گوسفندان که می آرند ایشان را بخواری که تا بُرّند سرهاشان بزاری که بی عقلند و ایشان می ندانند ازان سوی مقابر چون روانند ازان قصّاب می باید عجب داشت که او هم علم دارد هم طلب داشت چو می داند که او را نیز ناگاه بخواهندش بریدن سر درین راه چگونه فارغ و ایمن نشستست نمی جنبد خوشی ساکن نشستست نگه کن تا بآدم پُشت بر پشت که چندین طفل عالم در شکم کُشت بسی میرند جسم مور داده بسی شیرند تن در گور داده جهان را ذرّهٔ در مغز هُش نیست که او جز رستمی سُهراب کُش نیست چه می گویم خطا گفتم چو مستان که او زالیست سر تا پای دستان ترا می پرورد از بهر خوردن بِنِه این تیغ را ناکام گردن مکش گردن، فلک سیلی زن تست که گر سیلی خوری در گردن تست بسیلی کردنت پرورده گردی که تا فربه شوی وخورده گردی عطار نیشابوری