عطار نیشابوری
بخش چهاردهم
(۱۲) حکایت محمد عیسی با دیوانه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
محمد ابن عیسی کز لطیفه سبق بُرد از ندیمان خلیفه مگر می رفت بر رخشی نشسته سر افساری مرصّع تنگ بسته غلامانش شده یک سر سواره همه بغداد مانده در نظاره ز هر کُنجی یکی می گفت این کیست که بس با زینت و با زیب و بازیست بره می رفت زالی با عصائی چنین گفتا که کیست این مبتلائی که حقّ از حضرتش مهجور کردست بمکر از پیشِ خویشش دور کردست که گر از خویش معزولش نکردی بدین بیهوده مشغولش نکردی شنید این راز مرد از هوشیاری فرود آمد ازان مرکب بزاری مُقّر آمد که حال من چنانست که شرحش پیرزن را در زبانست بگفت این و بتوبه راه برداشت بکلّی دل ز مال و جاه برداشت نگونساری خویشش چون یقین شد بکُنجی رفت و از مردانِ دین شد بسی تو خواجگی کردی نهانی گدائی، خواجگی کردن ندانی بیک جَو چو نداری حکم بر خویش که نتوانی جَوی دادن بدرویش چو نتوانی که برخود حکم رانی چگونه بر کسی دیگر توانی عطار نیشابوری