عطار نیشابوری
بخش دهم
(۴) حکایت زنان پیغامبر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زنان مصطفی یک روز با هم بپرسیدند ازو کای صدر عالم کرا داری تو از ما بیشتر دوست اگر با ما بگوئی حال نیکوست پیمبر گفت ای قوم دلفروز شما را صبر باید کرد امروز که تا فردا بگویم آنچه دانم جواب جمله بدهم گر توانم چو شب شد همچو روز هجر تاریک جدا زان هر یکی را خواند نزدیک نهانی هر زنی را خاتمی داد همی از بهر حاجت مرهمی داد ز هر یک حجتی بستد که یک دم نگوید با زن دیگر زخاتم پس پرده نهان می دارد آن راز نبگذارد برون از پرده آواز بآخر چون درآمد روز دیگر رسیدند آن زنان پیش پیمبر بپرسیدند ازان پاسخ دگر بار زبان بگشاد پیغمبر بگفتار که آن را دوست تر دارم ز عالم که او را داده ام در خفیه خاتم زنان چون این سخن از وی شنودند همه پنهان ز هم شادی نمودند نگه کردند در یکدیگر آنگاه ازان سِر کس نبود البته آگاه جدا هر یک ز سر آن خبر داشت ولی با عایشه کاری دگر داشت اگر دل خواهدت ای مرد ناچار که کاری باشدت در پرده زنهار نواله از جگر کن شاد می باش ولی درخون دل آزاد می باش که تا تو خون ننوشی در جدائی نیابی ره بسر آشنائی عطار نیشابوری