عطار نیشابوری
بخش نهم
(۵) حکایت شقیق بلخی و سخن گفتن او در توکل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شقیق بلخی آن شیخ مدرّس مگر می گفت در بغداد مجلس سخنها در توکل پاک می گفت برفعت برتر از افلاک می گفت بمردم گفت در باب توکل قوی باشید و مندیشید از ذُل که من در بادیه دلشاد رفتم توکل کردم و آزاد رفتم زمال و ملک با من یک درم بود که آن در جیب من با من بهم بود درآمد شد چو دل بر غَیب دارم هنوز آن یک درم در جَیب دارم به کعبه رفتم و باز آمدم شاد که بهر آن درم حاجت نیفتاد جوانی گرم رو از جای برخاست بدو گفتا که بشنو یک سخن راست در آن دم کان درم بستی تو در جیب کجا بود اعتماد جانت بر غیب کجا بود این توکل آن زمانت که افکند این درم در صد گمانت تو آن ساعت مگر مؤمن نبودی وگر بودی بدان ایمن نبودی شقیق این حرف چون بشنید از وی بمنبر بر فرو لرزید از وی بداد انصاف کین حجّت عیانست چه گویم حق بدست این جوانست درین دیوان درم درمی نگُنجد که موئی نیز هم در می نگُنجد بسی خون خورد آن سرگشتهٔ او کنون چون شد بزاری کشتهٔ او رها کن در میان خاک و خونش که گلگونه چنین باید کنونش عجب کارا که این درویش سازد که گلگونه ز خون خویش سازد عجب کارا که تا مرده نگردد برو یک پیرهن پرده نگردد عطار نیشابوری