عطار نیشابوری
بخش هفتم
(۱۰) حکایت سلطان محمود با دیوانه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در آن ویرانه شد محمود یک روز یکی دیوانهٔ را دید پر سوز کلاهی از نمد بر سر نهاده بدو نیک جهان بر در نهاده بر او چون فرود آمد زمانی تو گفتی داشت اندوه جهانی نه یک لحظه سوی سلطان نظر کرد نه از اندوه خود یک دم گذر کرد شهش گفتا که چه اندوه داری که گوئی بر دلت صد کوه داری زبان بگشاد مرد از پردهٔ راز که ای پرورده در صد پردهٔ ناز گرت هم زین نمد بودی کلاهی ترا بودی درین اندوه راهی ولیکن در میان پادشائی چه دانی سختی و درد جدائی که مومی با عسل خفته بصد ناز نه از آتش خبر دارد نه از گاز ولی هرگه که از وی شمع سازند ز سوزش روشنی جمع سازند چو اشک از آتش آید افسر او بداند آنچه آید بر سر او تو هم این دم نهٔ از خویش آگاه ولی آن دم که برگیرندت از راه بهر یک یک نفس روشن بدانی که مُرده بودهٔ در زندگانی عطار نیشابوری