عطار نیشابوری
بخش ششم
(۸) حکایت نابینا با شیخ نوری رحمه الله
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مگر پوشیده چشمی بود در راه که بگشاده زبان می گفت الله چو نام حقّ ازو بشنود نوری به پیش او دوید از ناصبوری بدو گفتا تو او را می چه دانی وگر دانی چرا تو زنده مانی بگفت این و چنان بی خویشتن شد که گفتی جان مشتاقش ز تن شد در آن شورش به صحرا رفت ناگاه نَیستانی دروده بود در راه چنان بر نَیستان زد خویشتن را که پاره پاره کرد از زخم تن را بآخر از تنش از بس که خون شد بزاری جان او با خون برون شد نگه کردند و او را کشته دیدند همه جایش بخون آغشته دیدند ز خون سینهٔ آن کشتهٔ راه نوشته بر سر هر نی که الله چنین باید سماع نی شنودن زنی کشته شدن در خون غنودن چو نام دوست بنیوشی چنین شو بیک یک ذره بحری آتشین شو تو گر در دوستی جان در نبازی ترا آن دوستی باشد مجازی اگر در عشق اهل راز باشی ز صدق دوستی جانباز باشی عطار نیشابوری