عطار نیشابوری
بخش پنجم
(۸) سؤال مرد درویش از جعفر صادق
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مگر پرسید آن درویش حالی بصدق از جعفر صادق سؤالی که از چیست این همه کارت شب و روز جوابش داد آن شمع دلفروز که چون کارم یکی دیگر نمی کرد کسی روزی من چون من نمی خورد چو کار من مرا بایست کردن فکندم کاهلی کردن ز گردن چو رزق من مرا افتاد ز آغاز مرا نه حرص باقی ماند و نه آز چو مرگ من مرا افتاد ناکام برای مرگ خود برداشتم گام چو در مردم وفائی می ندیدم بجان و دل وفای حق گزیدم جزین چیزی که می پنداشتم من چو می پنداشتم بگذاشتم من نمی دانم که تو با خود بس آئی ز چندین تفرقه کی واپس آئی سه پهلوست آرزوهای من و تو تو می خواهی که گردد چار پهلو چو کعبه یک جهت شو گر زمائی بسان کعبتین آخر چرائی ترا نه بهر بازی آفریدند ز بهر سرفرازی آفریدند مده از دست عمر خویش زنهار مخور بر عمر خود زین بیش زنهار نمی دانی که هر شب صبح بشتافت ترا در خواب جیب عمر بشکافت ازان ترسم که چون بیدارگردی نبینی هیچ نقد و خوار گردی همه کار تو بازی می نماید نمازت نانمازی می نماید نمازی کان بغفلت کردهٔ تو بهای آن نیابی گِردهٔ تو عطار نیشابوری