عطار نیشابوری
بخش سوم
(۸) حکایت جوان صاحب معرفت وبهشت و لقای حق تعالی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنین نقلست در اخبار کان روز که برخیزد قیامت وان همه سوز جوانی در میان آید مزیَّن بگرد او هزاران مقرعه زن زهر سو راه می جویند آنگاه جهانی می دهند از بهر او راه بخازن پس خطاب آید ز جبّار که او را در فلان قصری فرود آر دران قصرش فرود آرند دلشاد همه حوران ز شوق او بفریاد دریچه باشد آن قصر نکو را هزار و دو هزار از هر سو او را بهر درکان جوان می بنگرد راست خدای خویش را بیند که آنجاست هزاران درگشاید هر زمانی زهر دو ظاهرش گردد جهانی ولی در هر جهان از مرد و زن او نه بیند جز خدای خویشتن او دوعالم را تمّنای وصالست ولیک آن جمله سودای محالست نه هر کس را رسد بوئی از آنجا نه هر چوگان زند گوئی از آنجا دلی باید ز حق ترسان و بریان زبانی از رهش پُرسان و ترسان ترا گر با توئی آنست پیشه که می ترسی و می پُرسی همیشه نهادت جمله این اندیشه گیرد همه شهر دلت این پیشه گیرد که تا یک لحظه بوی آن توان برد ولیکن از مشام جان توان برد ترا عمر حقیقی آن زمانست که جانت در حضور دلستانست وگر عمر تو بیرون زین حسابست بهر دم در حسابت صد حجابست عطار نیشابوری