عطار نیشابوری
بخش سوم
(۷) حکایت جوان گناه کار و ملایکۀ عذاب که برو موکّلند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنین خواندم که در محشر جوانی درآید وز خدا خواهد امانی بغایت جُرمِ او بسیار باشد ولی قاضی فضلش یار باشد ملایک می کنند آنجا شتابش که پیش آرند در دوزخ عذابش همی حالی خطاب آید ز درگاه که از چه می کشید او را درین راه چنین گویند می تازیم او را که تا در دوزخ اندازیم او را خطاب آید دگر امّا معمّا که هستیم ای عجب با او بهم ما شما را این نمی باید شنودن که ما هر دو بهم خواهیم بودن ملایک این سخن نشنیده باشند نه هرگز این کرامت دیده باشند ازین هیبت همه خاموش گردند بلرزند آنگهی بیهوش گردند خطاب آید جوان را کای پریشان چه می پائی هلا بگریز ازیشان جوان گوید خدایا در چنین جای که نه سر دارد این وادی ونه پای کجا یارم شدن از رستخیزی که نیست این جایگه راه گریزی خطاب آید که ای در عین مستی بیا در ما گریز از جمله رستی جوان گوید مرا این یارگی نیست که نقد من به جز بیچارگی نیست مگر تو فضل خود در کار آری مرا در پردهٔ اسرار آری خداوندش بپوشد از کرامت کند پنهانش از خلق قیامت بدولت جای اسرارش رساند بخلوتگاه دیدارش رساند ملایک چون بهوش آیند آنگاه نه بینند آن جوان را بر سر راه بجویندش بسی امّا نیابند بهر سوئی بمردی می شتابند بحق گویند خصم ما کجا شد مگر در عالم باقی فنا شد بهشت و دوزخ این ساعت بجُستیم نمی بینم و از وی دست شستیم تو میدانی الهی کو کجا شد اگر با ما نگوئی جان ما شد خطاب آید که این از حکمت ماست که در پرده سرای عصمت ماست چو او را هست پیش ما قراری شما را نیست با او هیچ کاری کنون او داند و ما جاودانه شما را رفت باید از میانه عنایت چون ز پیشان یار باشد کجا اندر میان اغیار باشد ولی اوّل نبی را در هدایت نماید آفتابی در عنایت عنایت گر ترا با خاص گیرد همه نقصان تو اخلاص گیرد کند دیدار خویشت آشکاره که تا کارت نباشد جز نظاره عطار نیشابوری