عطار نیشابوری
بخش اول
الحكایة و التمثیل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون ز لیلی گشت مجنون بی قرار روز و شب در شهر میگردید خوار گفت لیلی را کسی کان خیره مرد جمله گرد شهر میگردد بدرد گفت اگر در عشق باشد استوار یک دمش با شهر گردیدن چکار بعدازان شد سر بصحرا در نهاد پای ناکامی بسودا در نهاد گشت میکردی بصحرا ژاله بار از سرشکش گشته صحرا لاله زار گفت لیلی هست او در عشق سست نیست صحرا گشتن از عاشق درست بعدازان در ناتوانی اوفتاد مردن او را زندگانی اوفتاد بودش از بی طاقتی بیم هلاک زار میخفتی میان خار و خاک گفت لیلی نیست او در عشق زار یک نفس با خواب عاشق را چه کار بعدازان شد عشق لیلی غالبش گم شد از مطلوب جان طالبش یکدمش فریاد واویلی نماند از قدم تا فرق جز لیلی نماند تن فرو داد و چنان در کار شد کز وجود خویشتن بیزار شد دل ز دستش رفت و در خون محو گشت جمله لیلی ماند مجنون محو گشت گر همی بودیش میل صد طعام خواندی آن جمله لیلی را بنام از زفانش البته هرگز یکدمی نامدی بیرون به جز لیلی همی در نمازش ای عجب بی عمد او ذکر لیلی آمدی الحمد او در تشهد در رکوع و در سجود نام لیلی بودی او را در وجود گر نشستی هیچ و گر برخاستی زو همه لیلی و لیلی خواستی این خبر گفتند با لیلی مگر گفت اکنون عشقش آمد کارگر تا که در گنجید چیزی دیگرش می نیامد عشق لیلی در خورش چون کنون برخاست اوکلی ز دست عشق من کلی بجای او نشست گنجدی در عشق اگر درگنجدی عاشق این جاسنجدی کم سنجدی تا بود یک ذره از هستی بجای کفر باشد گر نهی در عشق پای عشق در خود محو خواهد هر که هست ورنه نتوان برد سوی عشق دست هرکه انگشتی برد آنجایگاه همچو انگشتی بسوزد پیش راه عشق از فانی توان آموختن فانی آنجا کی تواند سوختن گر تو پیش عشق فانی میروی غرق آب زندگانی میروی ور ز هستی میبری یک ذره تو تا ابد زان ذره مانی غره تو تا بود یک ذره هستی در میان برکناری از صفای صوفیان صوفئی نتوان بکسب اندوختن در ازل آن خرقه باید دوختن عطار نیشابوری