سلطان ولد
مثنوی ولدی
بخش بیست ششم :رجوع کردن بقصه شمس الدین عظم الله ذکره
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باز کردیم از این حدیث دراز چون غلوشان بر او ز حد بگذشت شمس تبریز رفت سوی دمشق وارهید از چنین خسان مرید پس خدا را گزارد شکر از جان چون حزین شد ز هجر مولانا دوستی را از آن نفر ببرید چونکه آن رایشان نیامد راست گفته بودند اگر رود زینجا همچو اول از او عطا ببریم بار دیگر ز پندهای خوشش زین قفس باز همچو مرغ پریم نشد این وان قدر که بود نماند همه گویان بتوبه گفته که وای قدر او از عمی ندانستیم طفل ره بوده ایم خرده مگیر که کند جرمهای ما را او قد ما بود الف کنون دال است ساعة لایراکم عینی انا جسم و انتم روحی لامنی للکئیب غیرکم صدکم قاتلی بلا سیف شجر العشق لامکان له یغتدی بثمره الارواح غیر حب الحبیب عندی شین وصلنا غیر قابل للبین پارسی گو که جمله دریابند آن گروهی که بودشان غفلت پیش شیخ آمدند لابه کنان توبه ها میکنیم رحمت کن توبۀ ما بکن ز لطف قبول بارها گفته اینچنین بفغان شیخشان چونکه دیدازیشان این قصۀ شمس دین کنیم آغاز دشمنیشان ز حد و عد بگذشت تا شود پر دمشق و شام ز عشق جان خود را ز مکرشان بخرید که رهید از گروه ی ایمان گشت معرض ز جمله آن دانا مرغ مهرش ز لانه شان بپرید عکس شد آنچه هر یکی میخواست ماند آن شاه ما بما تنها بی لب و کام قندهاش خوریم بجهیم از جهان و پنج و ششش پرده ها را بعون او بدریم زانچه دل یافت تار و پود نماند عفومان کن از این گناه خدای که بد آن پیشوا ندانستیم یارب انداز در دل آن پیر عفو کلی کزین شدیم دو تو ناله و گریه مان بر این دال است دمع عینی یفور کالعین خذیدی فی البحار یا نوحی کم یقاسی الفؤاد ضیرکم کیف احنی انا بلاکیف ثمر العشق لااوان له لامساء لاکله و صباح حیرتی فی هواه نعم الزین صدق قولی منزه عن مین گرچه زین غافلند و در خواباند کرده بودند از سفه جرات که ببخشا مکن دگر هجران گرد گر این کنیم نقمت کن گرچه کردیم جرمها ز فضول ماهها زین نسق بروز و شبان راهشان داد و رفت از او آن کین سلطان ولد