سلطان ولد
مثنوی ولدی
بخش بیست سوم: حسد بردن مریدان مولانا بر شمس الدین
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در شناعت درآمدند همه گفته باهم که شیخ ما ز چه رو ما همه نامدار ز اصل و نسب بندۀ صادقیم در ره شیخ جمله دیده از او کرامت ها شده ما را یقین که مظهر حق گشته ما هر یکی از او دانا برتر از فهم و عقل این ره ماست آنچه ما دیده ایم کم کس دید چشم ما را گشاد و بینا کرد همه از وعظ او چنین گشتیم همه چون باز صیدها کردیم خلق عالم همه مرید شدند شد ز ما شیخ در جهان مشهور چه کس است اینکه شیخ ما را او ان چه جوی است کانچنان که او کرد او را ز جمله خلق نهان روی او را دگر نمیبینیم ساحر است این مگر بسحر و فسون ورنه خود کیست او و در وی چیست کمترینی ز ماست بهتر از او نی ورا اصل و نی نسب پیداست ای دریغا دگر چه زخم است این همه خلقان ز وعظ شد محروم جمله گشته بخون او تشنه گاه گاهیش چون بدیدندی فحش ها پیش و پس بگفتندی همه در فکر این که کی از شهر آن مریدان بیخبر چو رمه پشت بر ما کند ز بهر چه او از صغر در صلاح و طالب رب ما همه عاشقیم در ره شیخ دیده هر یک در او علامت ها اوست بی شک و ز او بریم سبق همه زو برده بیشمار عطا شاه جمله شهان شهنشه ماست گوش هر کس چنین سخن نشنید سینۀ جمله را چو سینا کرد در دل غیر مهر او کشتیم صیدها را بشاه آوردیم گرچه زین پیشتر مرید بدند دوستش شاد و دشمنش مقهور برد از ما چو یک کهی راجو همچو کاهی ربود و برد از جا می نیاید کسی ز جاش نشان همچو اول برش نمیشینیم کرد بر خویش شیخ را مفتون با چنین مکر میتواند زیست در سرش اینکه نیست مهتر از او می ندانیم هم که او ز کجاست که از او شد خراب این آئین طالع سعد ما از او شد شوم ساخته بهر کشتنش دشنه تیغ بر روی او کشیدندی همه شب از غمش نخفتندی رود او یا فنا شود از قهر سلطان ولد