فخر الدین اسعد گرگانی
ویس و رامین
گفتار اندر ستایش خواجه ابو نصر منصور بن مهمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو ایزد بنده ای را یار باشد دو چشم دولتش بیدار باشد ز پیروزی به دست آرد همه کام ز به روزی به چنگ آرد همه نام کجا چیزی بود زیبا و شهوار کجا مردی بود شایستهء کار دهد یزدان بدان بنده سراسر که او باشد بدان هنواره در خور بدین گونه که داد اکنون به سلطان گزین از هرچه تو دانی به گیهان همه مردان در گاهش چنانند که با ایشان دگر مردان زنانند ولیکن هست ازیشان نامداری دلیری کاردانی هوشیاری حکیمی زیر کی مرد آزمایی کریمی نیکخویی نیک رایی سخنگویی سخندانی ظریفی هنرمندی هنرجویی لطیفی کجا در گاه سلطان را عمیدست به هر کاری و هر حالی حمیدست به پیروزی و بهروزی مؤیّد ابونصراست و منصور و محمد خداوندی که از نیکی جهانیست دُرو رای بلندش آسمانیست ازین گیتی سوی دانش گراید ز دانش یافتن رامش فزاید همیشه نام نیکو دوست دارد ابی حقی که باشد حق گزارد کم آزار است و بر مردرم فروتن مرو را الجرم کس نیست دشمن چرا دشمن بود آنرا که جانس همی بخشاید از خواهندگانش خرد را پیش خود دستور دارد دل از هر ناپسندی دور دارد هر آوازی بداند چون سلیمان هزاران دیو را دارد به فرمان به رادی هست از حاتم فزونتر به مردی بهترست از رستم زر چنان گوید زبان هفت کضور که گویی زان زمینش بود گوهر طرازی ظنّ برد کاو از طرازست حجازی نیز گوید از حجازست چو نثر هر زبانش خوشتر آید به نظم آن زبان معجز نماید دری و تازی و ترکی بگوید به الفاظی که زنگ از دل بضوید دو شمشیرست ز الماس و بیانش یکی در دست و دیگر در دهانش یکی گاه هنر خارا گذارإد یکی گاه سخن دانش نگارد بسا گُردا کزان گشته ست پیچان بسا جانا کزین گشته ست بی جان که و مه لشکر سلطان عالم به جان وی خورند سوگند محکم چو با کهتر ز خود، سازد پدروار چو با مهتر، همی سازد پسروار بدو با همسران مثل برادر نباشد زادمردی زین فزونتر زهر فن گرد او جمع حکیمان خطیبان و دبیران و ادیبان ز هر شهری بدو گرد آمدستند به بحر جود او غرقه شدستند اگر او نیستی ما را خریدار نبودی شاعری را هیچ مقدار و گر چه شاعری باشد نه دانا بسی احسنت و زه گوید به عمدا یکی از بهر آن تا کاو شود شاد دگر تا بیشتر باید عطا داد ز مشرق تا به مغرب کار گیهان به زیر امر و کردست سلطان بروبر نیست چندان رنج از این کار که از یک جام می بر دست میخوار بزرگا جود دادار جهان بین که بخشد مردمی راا فصل چندین الا تا در جهان کون و فسادست وزیشان خاک مبادا و معادست بقا باد این کریم نیکخو را بر افزون باد جاه و دولت او را همیشه بخت او پیروز گرباد به پیروزی و نیکی نامور باد متابع باد او را ملک گیهان موافق باد وی را فرّ یزدان فخر الدین اسعد گرگانی