حکیم سنایی غزنوی
قصاید
قصیده شماره ۱۸۸: عشق تو بربود ز من مایهٔ مایی و منی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عشق تو بربود ز من مایهٔ مایی و منی خود نبود عشق ترا چاره ز بی خویشتنی دست کسی بر نرسد به شاخ هویت تو تا رگ نخلیت او ز بیخ و بن بر نکنی با لب تو باد بود، سیرت نیکی و بدی با رخ تو خاک بود صورت مردی و زنی خنجر تیزیست برو حنجر هر کس که بری حلقه به گوشیست درو حلقهٔ هر در که زنی پردهٔ نزهت گه تو روی بلال حبشی عود سراپردهٔ تو جان اویس قرنی جان مرا مست کنی مست چو بر من گذری عقل مرا پست کنی زلف چو در هم شکنی راست چو دیوانه شوم بند مرا برگسلی باز چو هشیار شوم سلسله درهم فگنی چند کشی جان مرا در طلب بی طلبی چند زنی عقل مرا از حزن بی حزنی ایزدی و اهرمنی کرد مرا زلف و رخت باز رهان جان مرا زیزدی و اهرمنی از ره شیرین سخنی بس ترشم در ره تو جان مرا پاک بشوی از خوشی و خش سخنی چون تو بیایی برود هم دل و هم تن ز برم دل که بود تا تو دلی تن چه بود تا تو تنی از من و من سیر شدم بر در تو زان که همی من چو بیایم تو نه ای من چو نمانم تو منی بر در و در مجلس تو تا تو بوی من نبوم خود نبود در ره تو هم صنمی هم شمنی بوالحسنم گشت لقب از بس تکرار کنم پیش خیال تو همی از سخن بوالحسنی شرقنی غربنی اخرجنی من وطنی اذا تغیبت بدا وان بدا غیبنی کی رهم از خوف و رجا تا کند از منع و عطا غمزهٔ تو عمر هبا خندهٔ تو عیش هنی کی شود ای جان جهان با لب و با غمزهٔ تو عشق سنایی و فنا عقل سنایی و سنی حکیم سنایی غزنوی