حکیم سنایی غزنوی
قصاید
قصیده شماره ۱۱۹: خیز تا از روی مستی بیخ هستی بر کنیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خیز تا از روی مستی بیخ هستی بر کنیم نقش دانش را فرو شوییم و آتش در زنیم همچو خد و خوی خوبان پرده ها را بردریم همچو زلف ماهرویان توبه ها را بشکنیم همچو عیاران همی ریزیم اندر جام جان بهر جان چون آسیا تا چند گرد تن تنیم گرد صحرای قدم پوییم چون تر دامنان زین هوس خانهٔ هوا تا کی نه ما اهریمنیم دیدهٔ جانهای ما هرگز نبیند مامنی تا چو یک چشمان دلی پر دعوی ما و منیم مجرم و محروممان دارند تا ما غمروار بستهٔ این طارم پیروزهٔ بی روزنیم گردنی بیرون کنیم از سر و گرنه تا ابد بیشتر حمال سر خوانندمان گر گردنیم آروزها را برون روبیم از دل کارزو شیوهٔ آبستنانست و نه ما آبستنیم رشته تابی هم نیابد ره به ما زیرا که ما نه درین ره تنگ چشم و تنگ دل چو سوزنیم عاقبت ما را گریبان گیر ناید زان که ما نی چو مشتی خشک مغز بوالطمع تر دامنیم برکنیم از بوستان نطق بیخ صوت و حرف تا شویم آزاد و انگاریم شاخ سوسنیم جام فرعونی به کف گیریم و پس موسی نهاد هر چه فرعونیست در ما بیخش از بن برکنیم از درون سالوسیان داریم به گر یکدمی خرقهٔ سالوسیان را بخیه بر روی افگنیم گر چه نااهلانمان چون سیم بد بپرا کنند ما چو سیماب از طریق خاصیت بپراکنیم در زنیم آتش سنایی وار در هر سوخته کز در معنی نه ما کمتر ز سنگ و آهنیم حکیم سنایی غزنوی