حکیم سنایی غزنوی
قصاید
قصیده شماره ۱۱۱ - در استغنای طبع خویش گوید: ز باده بده ساقیا زود دادم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز باده بده ساقیا زود دادم که من خرمت خویش بر باد دادم ز بیداد عشقت به فریاد آیم نیاید به جز بادهٔ تلخ یادم به آتش کنندم همی بیم آن جا من این جا ز عشق اندر آتش فتادم بدان آتش آنجا مبادا که سوزم درین آتش اینجا رهایی مبادم من از آتش عشق هم نرم گردم اگرچه ز پولاد سختست لادم مرا توبه و پارسایی نسازد شبانگاه می باید و بامدادم همی تا میان عاشقی را ببستم بلا را سوی خویشتن ره گشادم دو چشمم بر آبست و پر آتشم دل سر آورده بر خاک و در دست بادم منم بندهٔ عشق تا زنده باشم اگر چه ز مادر من آزاد زادم بجز عشق تا عمر دارم نورزم اگر بیش باشد ز صد سال زادم دل از بادهٔ عشق خوبان نتابم چنین باد تا باد رسم و نهادم ز نیک و بد این و آن فارغم من برین نعمت ایزد زیادت کنادم نه آویزم از کس نه بگریزم از کس نه گیرنده بازم نه بی مهر خادم مرا عشق فرمانروا اوستادست من استاده فرمانبر اوستادم ببردم به تن رنج در کنج محنت که گنج خرد بر دل خود نهادم هوارانیم همنشین من چو خود من به شاگردی استاد عقل ایستادم کم آزار و بی رنج و پاکیزه عرضم که پاکست الحمدلله نژادم مرا برتن خویش حکمیست نافذ من استاده فرمانبر آن نفاذم بهر حال و هر کار آید به پیشم خداوند باشد در آن حال یادم ز کس خیر و خوبی نباشد نخواهم بدانچم بود با همه خلق رادم خدایست در هر عنایی معینم خدایست در هر بلایی ملاذم شب و روز غرقه در احساس اویم که تاجیست احسان او بر چکادم همه شکر او گویم ار زنده باشم خداوند توفیق و نیرو دهادم قوی چون قبادم بدار از قناعت اگر چند بی گنج و مال قبادم به دانش من آباد و شادم به دانش سپاس از خداوند کباد و شادم حکیم سنایی غزنوی