حکیم سنایی غزنوی
قصاید
قصیده شماره ۳۲: کسی کاندر صف گبران به بتخانه کمر بندد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کسی کاندر صف گبران به بتخانه کمر بندد برابر کی بود با آن که دل در خیر و شر بندد ز دی هرگز نیارد یاد و از فردا ندارد غم دل اندر دلفریب نقد و اندر ما حضر بندد کسی کو را عیان باید خبر پیش مجال آید چو خلوت با عیان سازد کجا دل در خبر بندد ز عادت بر میان بندد همی هر گبر زناری نباشد مرده را آنکس که جز بر فرق سر بندد حقیقت بت پرستست آنکه در خود هست پندارش برست از بت پرستی چون در پندار دربندد نباشد مرد هر مردی که او دستار بر بندد نباشد گبر،هرگبر که او زنار بربندد اگر تاج تو خورشیدست تو زان تاجدارانی که طاووس ملایک تخت تو بر شاهپر بندد نیاساید سنایی وار آن کو زین جگر خواران هزاران درد خون آلود بر جان و جگر بندد نه موسیئی شود هر کس که او گیرد عصا بر کف نه یعقوبی شود آنکس که دل اندر پسر بندد بسا پیر مناجاتی که بر مرکب فرو ماند بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد ز معنی بیخبر باشی چو از دعوی کمر بندی چه داند قدر معنی آن که از دعوی کمر بندد بتخت و بخت چون نازی که روزی رخت بربندی بتخت و تخت چون نازد کسی کو رخت بر بندد غلام خاطر اویم، که او همت قوی دارد که دارد هر دو عالم را و دل در یک نظر بندد اگر یک چند کی بخت سنایی به بگردد پس همه الفاظ شیرین ملایک بر بصر بندد برو همچون سنایی باش، نه دین باش و نه دنیا کسی کو چون سنایی شد در این هر دو در بندد حکیم سنایی غزنوی