حکیم سنایی غزنوی
غزلیات
غزل شماره ۴۱۶: چرا ز روی لطافت بدین غریب نسازی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چرا ز روی لطافت بدین غریب نسازی که بس غریب نباشد ز تو غریب نوازی ز بهر یک سخن تو دو گوش ما سوی آن لب ستیزه بر دل ما و دو چشم تو سوی بازی چه آفتی تو که شبها میان دیده چو خوابی چه فتنه ای تو که شبها میان روح چو رازی چو من ز آتش غیرت نهاد کعبه بسوزم تو از میان دو ابرو هزار قبله بسازی پس از فراز نباشد جز از نشیب ولیکن جهان عشق تو دارد پس از فراز فرازی گداخت مایهٔ صبرم ز بانگ شکر لفظت گه عتاب نمودن به پارسی و به تازی نه آن عجب که شنیدم که صبر نوش گدازد عجبتر آنکه بدیدم ز نوش صبر گدازی ز بوسهٔ تو نماید زمانه نامهٔ شاهی ز غمزهٔ تو فزاید جهان کتاب مغازی چو موی و روی تو بیند خرد چگوید گوید زهی دو مومن جادو زهی دو کافر غازی جمال و جاه سعادت چو یافتی ز زمانه بناز بر همه خوبان که زیبدت که بنازی بقا و مال و جمالت همیشه باد چو عشقت که هیچ عمر ندارد چو عمر عشق درازی چو شد به نزد سنایی یکی جفا و وفایت رسید کار به جان و گذشت عمر به بازی حکیم سنایی غزنوی