حکیم سنایی غزنوی
غزلیات
غزل شماره ۳۸۷: جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین گاه از سپهر جانها چون ماه نو برآیی از بهر لطف مستان وز قهر خود پرستان چون برق میگریزی چون باد می ربایی بهر سماع دنیا بر شاخهای طوبا چون عندلیب بیدل همواره می سرایی خورشیدوار کردی چون ذره های عقلی دلهای عاشقان را در پردهٔ هوایی یاقوت بار کردی عشاق لاله رخ را از نوک کلک نرگس بر لوح کهربایی ای یافته جمالت در جلوهٔ نخستین منشور حسن و تمکین از خلعت خدایی روح القدس ندارددر خوبی و لطافت با خاک کف پایت یکذره آشنایی بردار پرده از رخ تا حضرت الاهی گردد ز مهر چهرت پر نور و روشنایی گویی مرا بجویی آخر کجا بجویم در گرد گوی ارضی یا حلقهٔ سمایی بگشای بند مرجان تا همچو طبع بی جان بندازد از جمالت جان تاج کبریایی ای تافته کمالت از چار سوی ارکان پنهان ز هر دو عالم در صدر پارسایی بر خیره چند جویم آنرا که او ندارد منزل به کوی رندی یا راه پارسایی ما ز انتظار مردیم از عشق تو ولیکن در حجرهٔ غریبان تو خود درون نیایی گیرم که بار ندهی ما را درون پرده کم زان مکن که بیرون رویی به ما نمایی بی روی تو نگارا چشم امید ما را باید ز نقش نامه نام تو توتیایی نادیده کس ولیکن از سنگ و چوب کویت بدهند اگر بپرسی بر حسن تو گوایی نی نی اگر ندیدی رویت چگونه گفتی در نظمهای عالی وصف ترا سنایی حکیم سنایی غزنوی