حکیم سنایی غزنوی
غزلیات
غزل شماره ۳۸۲: گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانهای
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانه ای با همه کس آشنا با ما چرا بیگانه ای ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینه ایم تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانه ای شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو پس ترا پروای جان از چیست گر پروانه ای جز به عمری در ره ما راست نتوان رفت از آنک همچو فرزین کجروی در راه نافرزانه ای عاشقی از بند عقل و عافیت جستن بود گر چنینی عاشقی ور نیستی دیوانه ای زان ز وصل ما نداری یکدم آسایش که تو روز و شب سودای خود رانی دمی مارا نه ای یارت ای بت صدر دارد زان عزیزست و تو زان در لگد کوب همه خلقی که در استانه ای هر کجا صحراست گرم و روشنست از آفتاب تو از آن در سایه ماندستی که اندر خانه ای تو برای ما به گرد دام ما گردی ولیک دام ما را دانه ای هست و تو مرد دانه ای بر خودی عاشق نه بر ما ای سنایی بهر آنک روز و شب مرد فسون و شعبده و افسانه ای حکیم سنایی غزنوی