حکیم سنایی غزنوی
غزلیات
غزل شماره ۲۵۴: ای ناگزران عقل و جانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای ناگزران عقل و جانم وی غارت کرده این و آنم ای نقش خیال تو یقینم وی خال جمال تو گمانم تا با خودم از عدم کمم کم چون با تو بوم همه جهانم در بازم با تو خویشتن را تا با تو بمانم ار بمانم گویی که به دل چه ای چو تیرم پرسی که به تن کئی کمانم پیش تو به قلب و قالب ای جان آنم که چو هر دو حرف آنم ای شکل و دهان تو کم از نیست کی بود که کنی کم از دهانم گر با تو به دوزخ اندر آیم حقا که بود به از جنانم تا چند چهار میخ داری در حجرهٔ تنگ کن فکانم تا چند فسرده روح داری در سایهٔ دامن زمانم بی هیچ بخر مرا هم از من هر چند برایگان گرانم مانند میان خود کنم نیست زیرا که هنوز در میانم با تن چکنم نه از زمینم با جان چکنم نه آسمانم من سایه شدم تو آفتابی یک راه برآی تا نمانم بگشای نقاب تا ببینم بنمای جمال تا بدانم خواننده تو باش سوی خویشم تا مرکب پی بریده رانم در دیده به جای دیده بنشین تا نامهٔ نانبشته خوانم تو عاشق هست و نیست خواهی بپذیر مرا که من چنانم در دیده ز بیم غیرت تو اکنون نه سناییم سنانم حکیم سنایی غزنوی