حکیم سنایی غزنوی
غزلیات
غزل شماره ۶۸: عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت دست ازین مشتی ریاست جوی دون بر سر گرفت عالم پر گفتگوی و در میان دردی ندید از در سلمان در آمد دامن بوذر گرفت اینت بی همت که در بازار صدق و معرفت روی از عیسا بگردانید و سم خر گرفت سامری چون در سرای عافیت بگشاد لب از برای فتنه را شاگردی آزر گرفت نان اسکندر خوری و خدمت دارا کنی خاک سیم از حرص پنداری که آب زر گرفت بلعجب بازیست در هنگام مستی با فقر کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت سالها مجنون طوافی کرد در کهسار دوست تا شبی معشوقه را در خانه بی مادر گرفت آنچه از مستی و کوتاهی شبی آهنگ کرد تا سر زلفش نگیرد زود ازو سر بر گرفت خواجه از مستی شبی بر پای چاکر بوسه داد تا نه پنداری که چاکر قیمت دیگر گرفت زین عجایب تر که چون دزد از خزینت نقد برد دیده بان کور گوش پاسبان کر گرفت این مرقعها و این سالوسها و رنگها امر معروفست کز وی جانها آذر گرفت دیو بد دینست لیکن بر در دین ره زند زهر ما زهرست لیکن معدنی شکر گرفت ای سنایی هان که تا نفریبدت دیو لعین کز فریب دیو عالم جمله شور و شر گرفت هر دعا گویی که در شش پنج او دادی به خواب چون سنایی هفت اختر ره ششدر گرفت حکیم سنایی غزنوی